پری با تمام قلبش عامر را دوست داشت. احساس می کرد که او تنها شخصی است که او را می فهمد  و به او حس زنده بودن می دهد. به او وابسته بود و هر کاری می کرد تا او را در کنار خود نگه دارد. اما عامر به اندازه پری وابسته نبود. او زندگی خود، دوستان خود و سرگرمی های خود را داشت. او پری را دوست داشت، اما آزادی خود را هم دوست داشت. او می خواست یک رابطه سالم و متعادل داشته باشد، نه یک رابطه خفه کننده و آشفته. پری نمی توانست با استقلال عامر کنار بیاید. او احساس ناامنی، حسادت و رها شدن می کرد. از ترک شدن توسط او یا عدم دوست داشتن او می ترسید. سعی می کرد او را کنترل کند، به او فشار بیاورد و به او احساس گناه دهد. به طور مداوم با او تماس می گرفت، پیام می فرستاد، حساب های شبکه های اجتماعی او را به شدت بررسی می کرد. او را به دروغ گفتن یا خیانت متهم می کرد. تهدید می کرد که اگر بخواهد از او جدا شود به خود یا او صدمه می زند. عامر توسط رفتار پری گیج و خسته شده بود. او علاقه مند به پری بود، ولي همچنين پری را نفرت انگیز می دید. او مي خواست به پری كمك كند، ولي همچنين می خواست از پری فرار كند. احساس گیرافتادگی، تعارض و گناهکار شدن می كرد. نمي دانست چگونه با نوسانات خلقی ، عصبانيت ها و بحران های پری برخورد كند. نمي دانست چگونه حدود قائل شود، به طور مؤثر بيان كند يا رابطه را به طور امن پایان دهد. پری و عامر در چرخه عشق و نفرت، جذب و دفع، آیدآل سازى و تحقیر گیرافتاده بودند. آنها در لبه ی عشق بودند، اما همچنین در لبه ی فاجعه. آنها به کمک حرفه ای نیاز داشتند.

داستان بالا چه اختلال شخصیتی را نشان می دهد؟

پیام بگذارید

X