روان درمانی اگزیستانسیال(1)

اگزیستانسیال

اگزیستانسیالیسم چگونه رویکردی است؟

رویکردی پویا یا پویه نگر است و بر دلواپسی هایی تمرکز می کند که در هستی انسان ریشه دارد.

پویا یا دینامیک دو معنای غیر تخصصی  و تخصصی دارد. غیر تخصصی از ریشه ی یونانی dunasthi  به معنای نیرو و قدرت داشتن که انرژی و حرکت را به ذهن متبادر می کند  اینجا معنای غیر تخصصی ش مد نظر نیست که اگر بود کدام درمانگر حاضر می شد غیر پویا و تنبل خوانده بشود؟

اصلی ترین کمکی که فروید به درک انسان کرد مدل پویه نگر کارکرد روانی اش بود: مدلی که فرض را بر وجود نیروهای متعارض درون فرد می گذارد و اندیشه احساس و رفتار او را چه سازگار یافته باشد چه بیمار گونه نتیجه ی این نیروهای متعارض می داند. بنابراین روان پویه شناسی هر فرد شامل نیروها، انگیزه ها و ترس های ناخودآگاه و خود آگاهی ست که درونش به کنش مشغولند. روان درمانی های پویه نگر درمان هایی هستند براساس این مدل پویای کارکرد روانی.

دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوتی تاکید دارد: نه تعارض با غرایز سرکوب شده(که فروید می گفت) و نه تعارض با بالغین مهم درونی شده (که نئوفرویدی ها می گفتند) بلکه تعارضی حاصل رویا رویی فرد با مسلمات هستی منظور از مسلمات هستی دلواپسی های غایی مسلم است. ویژگی های درونی قطعی و مسلمی که بخش گریز ناپذیر از هستی انسان در جهان آفرینشند.

چگونه می توان ماهیت این مسلمات را دریافت؟ سخت است و تفکر عمیق باید.

چهار دلواپسی غایی : مرگ / آزادی / تنهایی / پوچی.

مرگ=آگاهی از اجتناب ناپذیری مرگ و آرزوی ادامه ی زندگی

آزادی=فقدان ساختار خارجی

تنهایی= انزوای بنیادین

پوچی= معنای زندگی چیست؟ باید معنایی بسازیم؟ ایا معنایی که می سازیم بنیه ی لازم برای تاب آوردن این زندگی را دارد؟

رویکرد پویای اگزیستانسیال به ساختار اساسی پویه شناسی که طرح کلی آن از فروید بود وفادار است ولی دورنمایه و محتوایش را تغییر داده است.

فرمول قدیمی

سائق←اضطراب←سازو کار دفاعی

فرمول جدید

دلواپسی غایی←اضطراب←سازو کار دفاعی

*اتورنک می گفت: اگر درمانگر فرد را بیشتر انسانی ترسیده و رنجور ببیند تا انسانی انباشته از غریزه قدرت و نفوذ بیشتری خواهد داشت.

تفاوت دیگر پویه نگری اگزیستانسیال و پویه نگری فرویدی و نئو فرویدی در تعریف واژه « عمیق» است. به عقیده ی فروید اکتشاف همواره به معنای حفاری بود لایه های روان را می تراشید تا به سنگ بستر برسد یعنی نخستین تعارضات اما پویایی اگزیستانسیال قابل تلفیق با مدل تکاملی نیست و اکتشاف عمیق از چشم انداز اگزیستانسیال به معنای اکتشاف در گذشته نیست بلکه به معنای روبیدن و کنار زدن دلواپسی های روزمره و تفکر عمیق فرد درباره ی موقعیت اگزیستانسیالش است.(تفکر خارج از زمان) و مهمترین زمان در اگزیستانسیال زمان حال است.

*فقط جهان شمولی رنج انسان باعث می شود در همه جای دنیا به بیماری های یکسانی برخورد کنیم.

جهان شمولی فشار روانی یکی از اصلی ترین دلایلی ست که موجب می شود محققان در کوشش برای تعریف و توصیف وضعیت بهنجار روانی دچار مشکل شوند: تفاوت میان بهنجاری و نابهنجاری تفاوتی کمی ست نه کیفی.

در فلسفه :

1. سنت اگزیستانسالیسم← آغاز و پایان ندارد چون از کجا می شود فهمید کدام متفکر بزرگی در مقطعی از کار یا زندگی به مسائلی چون مرگ و زندگی توجه نکرده؟!

2.مکتب رسمی اگزیستانسیالیسم← آغاز 1834 با سورن کیرکگور soren Kierkegaard/ هایدگر / یاسپرس

لودویگ بینزونگر← یکی از معروف ترین روانکاوان اگزیستانسیال : «فقط یک زمان و مکان موجود نیست بلکه به تعداد افراد مکان و زمان وجود دارد.»

رولو مِی ←پدر روان درمانی اگزیستانسیال با کتاب هستی این رویکرد را در آمریکا معرفی کرد.

پیروان اگزیستانسیالیسم از محدودیت های هر دو مکتب رفتارگرا و تحلیلی به ستوه آمدند. و احساس می کردند این دو رویکرد ایدئولوژیک بخشی از مهم ترین خصوصیاتی را که از آدمیزاد انسان می سازد حذف می کند خصوصیاتی نظیر انتخاب، ارزش ها، عشق، خلاقیت، خود آگاهی و استعداد های انسانی.

انها در سال 1950 مکتب ایدئولوژیک جدیدی را رسما پایه گذاری کردند و لقب « روانشناسی انسانگرا» را به آن دادند.

5اصل انجمن در سال 1963:

  1. انسان به عنوان انسان از مجموعه ی بخش های خود اولی تر است.
  2. هستی انسان در بستری انسانی معنا پیدا می کند.
  3. انسان آگاه است.
  4. انسان دارای قدرت انتخاب است.
  5. انسان دارای قصد است.

تفاوت عمده بین روانشناسی اگزیستانسیال و انسانگرا

در فرض های آنها درباره ماهیت انسان نهفته است. انسانگرایان فرض می کنند انسان ها اصولا خوب هستند، و بنابراین اگر در محیط سالمی قرار داشته باشند ، به طور طبیعی هماهنگ با انسان های دیگر زندگی خواهند کرد. از نظر انسانگرایان، انگیزش عمده در زندگی، گرایش به شکوفا شدن است، که فطری بوده و همواره فرد را به سمت فعالیت ها و رویدادهایی سوق می دهد که به خودشکوفایی منجر می شود. وجود نگرها از سوی دیگر ماهیت انسان را اصولا خنثی می دانند. از نظر آنها ، تنها چیزی که با آن به دنیا می آییم، آزادی انتخاب کردن ماهیت وجودمان است. این همان چیزی است که ژان پل سارتر با جمله مشهورش در نظر داشت “وجود مقدم بر ماهیت است”. از نظر سارتر و اغلب فلاسفه وجودی، هنگام تولد چیزی به نام ماهیت انسان وجود ندارد. ما آزادیم تا ماهیت خودمان را به عنوان انسان منحصر به فرد انتخاب کنیم. ما محصول انتخاب های خودمان می شویم: انسان چیزی نیست به جز آنچه از خودش می سازد، این اولین اصل وجودنگری است (سارتر، 1957).

تفاوت مهم دیگر بین این دو رویکرد این است که از نظر یک وجودنگر، آگاهی از اینکه مرگ اجتناب ناپذیر است، اهمیت بسیار زیادی دارد. قبل از اینکه زندگی غنی تر و کامل امکان پذیر شود، فرد باید با این واقعیت که زندگی متناهی است، دست به گریبان شود. روانشناس انسانگرا چندان به معنی مرگ در وجود انسان نمی پردازد.

علت طرد رویکرد اگزیستانسیالیسم و تفاوت ان با رویکرد سنتی

روانپزشکی و روانشناسی دانشگاهی بر سنتی اثبات گرا بنیان نهاده شده که به پژوهش تجربی به عنوان شیوه ی ارزیابی کننده ی یک علم می نگرد.  اما اصول اساسی درمان اگزیستانسیال متناسب و قابل انطباق بر شیوه های تجربی نیست. برای مثال پژوهش تجربی نیازمند آن است که محقق ارگانیسم پیچیده ایی را با تجزیه به اجزای تشکیل دهنده اش مورد مطالعه قرار دهیم. که این اصل بنیادین یکی از اصول اساسی اگزیستانسیال را نفی می کند . این اصل که انسان از مجموعه ی اجزای خویش برتر است. داستان کره و گربه ی ویکتور فرانکل این مسئله را روشن می کند. همچنین معضل بسیار اساسی تر از مشکل گربه کجاست میان رویکرد اگزیستانسیال و پژوهش تجربی وجود دارد؛

” شکاف بین سوژه و ابژه” که رویکرد اگزیستانسیال شکاف بین سوژه و ابژه را برمی دارد و انسان را تنها سوژه ایی نمی داند که در شرایط خاص قادر به درک واقعیت خارجی است بلکه او را ذی شعوری می داند که در ساختن واقعیت شرکت می کند.

محدودیت های پژوهشی در زمینه ی روان درمانی تجربی منحصر به رویکرد درمانی اگزیستانسیال نیست؛ فقط در آن بسیار چشم گیرتر است. از انجا که درمان یک تجربه ی انسانی عمیقا فردی است مطالعه ی تجربی روان درمانی بر پایه ی هر مکتب ایدئولوژیکی که باشد مشتمل بر خطاست و ارزش محدودی دارد.

کارل راجرز بنیان گذار پژوهش تجربی در روان درمانی با تاسف اشاره می کند که حتی پژوهشگران این رشته(درمانگران بالینی) هم نتایج تحقیق خود را جدی نمی گیرند تا بر اساس ان رویکرد خویش را به روان درمانی تغییر دهند.

هرچه پژوهشگر شیوه های بیشتری را برای ارزیابی نتیجه به کار بگیرد نتیجه ی کارش کمتر موثق است.

دقت نتیجه ارتباط مستقیمی با کم اهمیتی و پیش و پا افتادگی متغیرهایی دارد که مورد مطالعه قرار گرفته اند.

راه چاره چیست؟ شیوه ی صحیح درک دنیای درونی یک انسان دیگر شیوه ی پدیدار شناختی است، پرداختن مستقیم به خود پدیده ها رویارویی با دیگری بدون پیش فرض و ابزار ” استاندارد شده” . پس تا ممکن است باید چشم انداز دنیای خویش را به کناری نهاد و به دنیایی وارد شد که دیگری در حال تجربه اش است.

این همان چیزی است که همدلی، حضور، گوش دادن صادقانه، پذیرش بدون قضاوت یا به قول مِی منش ” ساده اندیشی سخت گیرانه” نامیده می شود.

تظاهر نمی کنم قرار است به توصیف نظریه ی خاصی در ناهنجاری روانی و روان درمانی بپردازم. در عوض ساختار روانشناختی و الگویی عرضه می کنم که نظام توصیفی ایی در اختیار درمانگر بالینی می گذارد، …

این الگو از قدرت توضیح پذیری بالایی برخوردار است؛ ممسک است (یعنی بر فرضیات اساسی معدودی استوار است) و قابل دسترسی ست (یعنی فرضیاتش بر پایه ی تجربیاتی بنا شده که به شیوه ی شهودی برای هر فرد درون نگری قابل درک است). به علاوه الگویی انسانگرایانه دارد و با ماهیت عمیقا انسانی هر اقدام درمانی همخوان و هماهنگ است.  ولی فقط یک الگوست، نه تنها الگوی موجود؛ برای بعضی بیماران سودمند است نه برای همه؛ برای بعضی درمانگران قابل استفاده است و نه همه ی آنها. و مانند سایر الگوها برتری خاصی بر قالب های دیگر ندارد و قادر نیست همه ی رفتارها را توضیح دهد.

 

برگرفته از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال اروین یالوم
دنیا فمی تفرشی

پیام بگذارید

X