هیپنوتیزم جمعی

هیپنوتیزم جمعی

همه حیوانات گریه می کردند و جیغ می کشیدند سرو صدا همه جنگل را فرا گرفته بود. همزمان با فریادهای آنها موش سفیدی وارد جنگل شد او با تعجب به سوی حیوانات رفت و علت را جویا شد.گوسفندی به او گفت : ما هر روز به یاد اجدادمان گریه می کنیم این سنت جنگل ماست! فردای آن روز سر و صدا آغاز شد اما این دفعه حیوانات به جای گریه می خندیدند.

موش بار دیگر به سمت گوسفند رفت و علت را پرسید. او گفت: دیروز به یاد اجدادمان گریه می کردیم و فردا منتظر تولد پسران و دختران خود هستیم . موش سفید به فکری عمیق فرو رفت و رفتار حیوانات را به دقت زیر نظر گرفت. او فهمید روزهای فرد از آغاز صبح تا شب حیوانات به یاد اجدادشان گریه می کردند و روزهای زوج در انتظار تولد فرزندان خود می خندیدند. ارواح حیوانات به گذشته و آینده پرواز می کردند. در روزهای بعد موش دوباره به سوی گوسفند رفت و گفت: چرا در اینجا به زمان حال توجه نمی کنند و اهالی فقط به گذشته و آینده فکر می کنند. گوسفند با تعجب گفت : زمان حال چیست ؟ ما فقط دو زمان داریم مگر زمان سومی هم وجود دارد؟ در آن هنگام دو گرگ وحشی از مراسم حیوانات رد می شدند و به هم دیگر می گفتند : امروز چه روز خوبی است ما با زمان حال، حال می کنیم. در آن سو موش سفید سوال بزرگی در ذهن خود داشت و به خود گفت : چه حیواناتی ذهن این اهالی را به گذشته و آینده برده اند؟ و چگونه آنها نمی توانند در امروز زندگی کنند؟

پیام بگذارید

X