علی یک مدیر فروش بود که به خودش بسیار افتخار میکرد. او فکر میکرد که او بهترین، باهوشترین و زیباترین مرد دنیا است و همه باید به او توجه کرده و تحسینش کنند. او هیچ کس را به اندازهی خودش دوست نداشت و همیشه سعی میکرد که دیگران را تحقیر کرده و نادیده بگیرد. او به هیچ کس اعتماد نداشت و فقط به منافع خودش فکر میکرد. اما روزی که یک پروژهی مهم داشت، همه چیز عوض شد. او باید با گروهی از کارمندان همکاری می کرد تا یک قرارداد بزرگ را با یک شرکت دیگر ببندد. اما هیچ تلاشی برای هماهنگی و همکاری با گروه نکرد. او فکر میکرد که او تنها مسئول پروژه است و بقیه فقط باید به دستورات او گوش کنند. او بازخورد و پیشنهادات دیگران را نپذیرفت و به همه توهین کرد. این رفتار علی باعث شد که گروه از او متنفر شده و با او همکاری نکنند. آنها تصمیم گرفتند که به مدیر مافوق علی شکایت کنند و دربارهی رفتار بد او گزارش بدهند. مدیر علی را صدا زد و به او گفت که اگر پروژه را به خطر بیندازد، از شغلش اخراج خواهد شد. علی خشمگین و متعجب بود. او فکر میکرد که گروه در حال توطئه علیه او و مقصر پروژه هستند. او قبول نکرد که خطای خودش را بپذیرد و به جای آن سعی کرد که دلایل دروغین بدهد و دستورات مدیر مافوق را نادیده بگیرد. این رفتار علی باعث شد که پروژه به شکست منجر شود و قرارداد لغو شود. علی نمرات ضعيفي گرفت و در نظر سنجي كيفيت كار، كاركنان، مشتريان و همكاران، كمترين رضايت را نسبت به علي دادند. علي از شغلش اخراج شد و هیچ کس با او همدردی نکرد. او تنها و ناامید بود و فهمید که باید تغییر کند. او تصمیم گرفت که به یک روانشناس مراجعه کرده و درمان خود را شروع کند. او متوجه شد که باید با عواطف و نیازهای خودش و دیگران روبرو شود، احترام و همدلی را یاد بگیرد، مسئولیتپذیری و همکاری را تقویت کند و خودش را به چالش بکشد.
داستان بالا چه اختلال شخصیتی را نشان می دهد؟