مهدی یک پسر ۲۰ ساله است که در یک دانشگاه معتبر تحصیل میکند. او به شدت از روابط اجتماعی و نظرات دیگران بیم دارد و همیشه فکر میکند که دیگران او را مسخره میکنند یا او را نمیپسندند. ترجیح میدهد تنها باشد و به علاقهمندیهای خود بپردازد. او عاشق کامپیوتر و برنامهنویسی است و ساعتها را صرف کد زدن و بازی کردن میکند. روزی، مهدی در یک سایت اینترنتی با یک دختر به نام زهرا آشنا میشود. زهرا هم مثل مهدی علاقهمند به کامپیوتر و برنامهنویسی است و با هم چت میکنند. مهدی برای اولین بار در زندگی خود، حس مثبت و علاقه به کسی را تجربه میکند. او فکر میکند که زهرا شاید تنها فرصت او برای داشتن یک رابطه عاطفی باشد؛ اما همچنان نمیتواند خودش را معرفی کند و تصویر خود را بفرستد و میترسد که زهرا از شخصیت و ظاهر او خوشش نیاید و با او قطع رابطه کند. بعد از چند هفته، زهرا به مهدی میگوید که میخواهد با او ملاقات کند و او را ببیند. او میگوید که به تهران سفر کرده است و در یک هتل اقامت دارد. و به مهدی آدرس و شماره تلفن هتل را میدهد و از او میخواهد که فردا بعد از کلاس به او سر بزند. مهدی نمیداند چه کند؛ دوست دارد زهرا را ببیند ولی همچنان از واکنش او نسبت به خودش میترسد و فکر میکند که شاید زهرا فقط با او بازی میکند و قصد دارد او را تحقیر کند. اما در روز ملاقات، نمیتواند جلوی خود را بگیرد و به سمت هتل او حرکت میکند. در مسیر، چندین بار تلفنش را گرفته ولی حرف نمیزند. زهرا هم به او پیام میدهد و از او میپرسد که کجاست و چرا صحبت نمیکند. مهدی به پیامهای زهرا جواب نمیدهد ولی به سمت هتل ادامه میدهد. وقتی به هتل میرسد، با ترس و لرز به پذیرش میگوید که میخواهد با زهرا صحبت کند. پذیرش به او شماره ی اتاق را میدهد و از او میخواهد که با تلفن داخلی با زهرا تماس بگیرد. مهدی به او زنگ میزند و زهرا با صدای شاد و مشتاق جواب میدهد و از او میپرسد که چرا تا حالا با او صحبت نکرده است. مهدی با صدای گرفته و بیقرار جواب میدهد و در نهایت میگوید که که از روابط اجتماعی و نظرات دیگران بسیار میترسد و فکر میکند زهرا از او خوشش نمیآید و با او قطع رابطه خواهد کرد.
داستان بالا چه اختلال شخصیتی را نشان می دهد؟