رشد يعني تغييراتي كه به طور مستمر در طول زندگي ارگانيسم (از لحظه انعقاد نطفه تا لحظه ي مرگ) بوجود مي آيد. رشد از فرايندهايي عبور مي كند كه در ارگانيسم برنامه ريزي شده است و تعامل هايي را پشت سر مي گذارد كه بين ارگانيسم و محيط بوجود مي آيد.
روانشناسي رشد علمي است كه جريان تحولات و تغييرات جسمي، ذهني، عاطفي و عملكرد اجتماعي فرد را در طول زندگي- از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام مرگ- مطالعه مي كند و هدف آن مطالعه چگونگي تغيير اشخاص و ثبات برخي ويژگيهاي آنهاست.
موضوعات اساسي رشد
- رشد داراي الگوهايي معين و قابل پيش بيني است:
الف) الگوي سري- پايي: يعني ابتدا قسمت سر و سپس تنه و پاها رشد ميكند.
ب) الگوي مركزي- پيراموني: ابتدا اعضاء داخلي و سپس اعضاي پيراموني رشد مي كنند.
ج) الگوي عام به خاص: كودك در ابتدا با تمام بدن خود به محركها واكنش نشان مي دهد. (الگوي عام)
اما به تدريج در اثر رسش و يادگيري به صورت تخصصي از اعضاي بدن خود استفاده مي كند.
- طبيعت مهمتر است يا تربيت؟
طبيعت، موهبت زيستي فطري است. يعني اطلاعات ارثي ایي كه در لحظه لقاح از والدينمان مي گيريم كه به بدن علامت مي دهد همه ي ويژگيها و مهارتهاي ما را پرورش مي دهد و بر آنها تاثير بگذارد. تربيت، شامل نيروهاي پيچيده دنياي مادي و اجتماعي است كه ساختار زيستي و تجربيات رواني ما را قبل و بعد از تولد تحت تاثير قرار مي دهد.
- رشد پيوسته است يا ناپيوسته؟
ديدگاه پيوستگي معتقد است نوباوگان و كودكان، خيلي شبيه به بزرگسالان به دنيا پاسخ مي دهند و فرق بين بالغ يا نابالغ صرفاً در مقدار يا پيچيدگي رفتار است. تغييرات پيوسته فرايندي است شامل افزودن تدريجي به مهارتهاي يكساني كه از همان آغاز وجود داشته اند.
ديدگاه ناپيوستگي معتقد است كه نوباوگان و كودكان، به شيوه ي منحصر به فردي، فكر، احساس و رفتار مي كنند.
نظريه هايي كه ديدگاه ناپيوسته را قبول دارند، مفهوم مرحله را شامل مي شوند.
مراحل عبارتند از تغييرات كيفي در تفكر، احساس و رفتار كردن كه مقطع زماني بخصوصي از رشد را مشخص مي كنند.
4. رشد به صورت مادامالعمر اتفاق مي افتد:
بنابر ديدگاه عمر، هيچ دوره سني از نظر تاثير آن بر روند زندگي، برتر نيست. درعوض اين رويدادها مي توانند تاثير برابر بر مسير تغيير آينده داشته باشند.
5. رشد به صورت چندبعدي و چندوجهي مي باشد:
چندبعدي يعني آميزه اي از نيروهاي زيستي، رواني- اجتماعي بر چالشها و سازگاريهاي رشد تاثير مي گذارند.
رشد به دو صورت چندجهتي است اولاً رشد به بهبود عملكرد محدود نميشود. درعوض، رشد در تمام دوره ها به صورت پيشرفت و افول جلوه گر مي شود. ثانياً تغيير علاوه بر اينكه در طول زمان چندوجهي است، در يك زمينه واحد رشد هم چندوجهي است.
6. رشد به صورت چند موقعيتي تحقق مي يابد:
الف) تاثيرات مربوط به سن: رويدادهايي كه قوياً به سن مربوط هستند و از اين رو مي توان پيش بيني كرد چه موقعي روي مي دهند و چه مدت ادامه مي يابند مثل اينكه افراد در سنين 12-14سالگي به بلوغ جنسي مي رسند.
ب) تاثيرات مربوط به تاريخ: رشد عميقاً تحت تاثير نيروهايي قرار دارد كه منحصر به دوره ي تاريخي خاصي هستند مثل جنگها. اين رويدادها توضيح مي دهند كه چرا افرادي كه در زمان يكساني متولد مي شوند- كه همدوره (cohort) ناميده مي شوند- در ويژگيهايي شباهت دارند كه آنها را از كساني كه در مواقع ديگر متولد شده اند، متمايز مي كند.
ج) تاثيرات غيرهنجاري: رويدادهاي غيرعادي هستند كه فقط براي يك يا تعداد كمي از افراد اتفاق مي افتد و از جدول زماني قابل پيش بيني پيروي نمي كنند. اين رويدادها به چند وجهي بودن رشد كمك مي كنند. مثل مبتلا شدن به يك بيماري خاص.
زمينه هاي اصلي رشد
رشد جسمي:
به تغييراتي كه در بدن بوجود مي آيد، مربوط مي شود مانند تغيير در وزن، قد، و تغيير در دستگاهها و اعضا. همچنين تغيير در ساختهاي استخواني، ماهيچه اي و عصبي، همراه با مهارتهاي حركتي.
رشد شناختي:
به تغييراتي كه در حوزه ي فعاليت ذهني روي مي دهد مربوط مي شود، كه شامل احساس، ادراك، حافظه، تفكر، استدلال و زبان مي باشد. مثلاً در دوره ي نوجواني مي توانيم موقعيت هاي فرضي در نظر بگيريم و براي يك مسئله معين، به طور ذهني، چندين راه حل پيدا كنيم.
رشد رواني ـ اجتماعي:
كه شامل دگرگونيهاي مربوط به شخصيت، هيجانها و روابط با ديگران مي شود. تغييراتي كه در ارتباط با اعضاي خانواده در خانه، دوستان در مدرسه و… در ما ايجاد مي شود.
سه فرايند مهم رشد
1. بزرگ شدن يا رشد جسمي:
يكي از ويژگي هاي بسيار آشكار آغاز رشد، افزايش قد و وزن است كه رشد جسمي ناميده مي شود. رشد به فرايندهاي فيزيولوژيك و متابوليك وابسته است. در انسان، رشد جسمي، به هنگام بلوغ جنسي به بالاترين حد خود مي رسد.
2. پختگي يا رسش:
پختگي به تحقق كم و بيش خودكار توانايي بالقوه زيستي، طبق يك نظم تعيين شده و برگشت ناپذير، وابسته است. رشد جسمي و پختگي هر دو تغييرات زيستي به همراه مي آورند. رشد جسمي از افزايش سلولها و بافتهاي
ارگانيسم بوجود مي آيد، در حالي كه پختگي به رشد اندامها و اعضاي ارگانيسم، تا زماني كه تواناييهاي عملكرد مطلوب خود را، براساس مرحله ي رشد آنها، بدست آورند، وابسته است.
3. سازگار شدن يا يادگيري:
يادگيري يعني تغييرات كم وبيش دائمي رفتار كه بر اثر تجربه بوجود مي آيد. يادگيري در تمام طول زندگي حاصل ميشود. در خانواده، مدرسه و… پختگي به تجربه ها يا شكل گيري خاصي نياز ندارد، اما يادگيري به رشد جسمي و پختگي وابسته است.
تاريخچه روانشناسي رشد:
پيش- ساخت گرايي
بشر طي قرنها كودكان را به شكل مدلي كوچك شده از فرد بزرگسال نگريسته است. آريه مورخ فرانسوي توضيح داده است كه اين طرز فكر، تا چه حد در قرون وسطي رواج داشته است. آريه همچنين معنقد است كه در زندگي اجتماعي دوران قرون وسطي، با كودكان نظير بزرگسالان رفتار مي شد. كودكان 6تا 7ساله را معمولاً براي شاگردي كردن به ساير روستاها مي فرستادند تا به عنوان شاگرد، كار كردن را شروع كنند. هيچكس به ويژگيهاي خاص كودك، چندان توجهي نداشت. زيرا او از ابتدا وارد زندگي بزرگسالي شده بود.
اين تصوير از كودكان كه آريه بر آن تأكيد دارد، احتمالا در نظريه هاي پيش- ساخت گرايانه در زمينه رويانشناسي، بيشترين نمود را داشته است. بسياري از دانشمندان قرنها بر اين باور بودند كه در هنگام لقاح، يك انسان كوچك و كاملاً شكل گرفته يا يك آدمك در اسپرم يا تخمك وجود دارد. آنها بر اين باور بودند كه انسان از همان بدو لقاح «از پيش ساخته شده» است و تا هنگام تولد تنها جثه رشد ميكند. در قرن،18بعداز كاوشهاي ميكروسكوپي كه نشان داد رويان به حالتي تدريجي و تسلسلي رشد مي كند، پيش – ساختگرايي دررويانشناسي كنار گذاشته شد.
محيط گرايي لاك
بسياري از فلاسفه قبل از لاك، براين باور بودند كه برخي انديشه ها، نظير حقايق رياضي و اعتقاد به خداوند فطري هستند و قبل از آغاز تجربه، در ذهن وجود دارند. لاك استدلال كرد كه مشاهده كودكان نشان خواهد داد كه اين تصورات از ابتداي تولد در ذهن وجود ندارند، بلكه ياد گرفته مي شوند. لاك مي گفت درستتر آن است كه ذهن كودك را لوحي سفيد تصور كنيم و بر اين باور باشيم كه همه چيز از محيط به ذهن وارد مي شود.
لاك بعدها اين بيان را قدري تعديل كرد. او متوجه شد كه اگرچه بيشتر تجربيات بشر از محيط ناشي مي شود، شخص مي تواند طي زمان، از طريق تأمل بر افكار و باورهايش نيز ياد بگيرد. لاك همچنين دريافت كه در انسانها برخي عواطف درونزاد و برخي تفاوتهاي ذاتي وجود دارد. اما در كل معتقد بود اين محيط است كه ذهن را شكل مي دهد. او تأكيد داشت كه تأثير محيط، بويژه در سالهاي اوليه دوران كودكي، بسيار نيرومند است. در اين سالهاست كه ذهن كودك بيشترين انعطافپذيري را دارد و ميتوانيم به هر نحوي كه بخواهيم آن را شكل دهيم، و وقتي ذهن را شكل داديم، در تمام طول زندگي، طبيعت اساسي خود را پيدا مي كند. محيط از طرق مختلفي تأثيرات خود را اعمال مي كند؟
بسياري از افكار و احساسات ما را تداعيها بوجود مي آورند. وقتي دو رويداد بارها با هم اتفاق بيفتد. نميتوانيم بدون توجه به ديگري، تنها به يكي از آنها فكر كنيم. مثلاً اگر كسي از يك كوچه، خاطره ي بدي داشته باشد، نميتواند بدون داشتن يك احساس منفي (مانند اضطراب يا انزجار) كه به صورت خودكار در وجودش ظاهر مي شود وارد آن اتاق شود. از سوي ديگر، بيشتر رفتارهاي ما با تكرار بوجود مي آيد و پيشرفت مي كند. وقتي كار تايپ را انجام مي دهيم، ابتدا هيچگونه مهارتي نداريم اما به مرور زمان و با تكرار، به پيشرفت قابل توجهي مي رسيم.
ما با تقليد نيز مي آموزيم. ما مستعد انجام كارهايي هستيم كه ميبينيم ديگران انجام ميدهند. الگوها در منش ما مؤثر واقع ميشوند. زماني كه با افراد درستكار نشست و برخاست ميكنيم بيشتر شبيه آنها مي شويم.
سرانجام و از همه مهمتر، ما از طريق پاداش و تنبيه فرا مي گيريم. به كارهايي ميپردازيم كه تحسين، تعريف و ساير پاداشها را به دنبال داشته باشد و از اعمالي پرهيز مي كنيم كه پيامدهاي ناخوشايندي را به همراه بياورند.
لاك والدين را به صورت مربيهاي منطقي توصيف مي كرد كه ميتوانند فرزند خود را به هر صورتي كه دوست داشته باشند از طريق آموزش سنجيده، الگوي كارآمد و دادن پاداش شكل دهند.
لاك پدر محيط گرايي محسوب مي شود. لاك رشد را به صورت پيوسته ميپندارد و مدافع تربيت در مقابل وراثت است. در عين حال كودكان را به صورت موجوداتي منفعل توصيف مي كند.
طبيعت گرايي رومانتيك روسو
ديدگاه رشدگرايان(developmentalist)حقيقي، با دو ديدگاه قبلي (پيش- ساخت گرايي و محيط گرايي) تفاوت دارد. نخستين بيان مؤثر اين ديدگاه در نوشته هاي ژان ژاك روسو يافت مي شود. در اين زمينه، كه كودكان با بزرگسالان متفاوت هستند، روسو با لاك همداستان بود، اما او اين مسأله را با قطعيت بيشتري مطرح كرد. روسو معتقد بود كه كودكان ظرف خالي يا لوح سفيد نيستند، بلكه شيوه هاي احساس و تفكر خاص خود را دارند. زيرا كودكان مطابق با طرح طبيعت رشد مي كنند كه آنها را وا ميدارد تا در مراحل متفاوت، قابليتها و كيفيتهاي متفاوتي را درخود بوجود بياورند. روسو معتقد بود بسيار مهم است كه به طبيعت فرصت دهيم تا رشد كودك را هدايت كند. برخلاف لاك، او براي بوجود آوردن يك فرد سالم به هيچوجه به نيروهاي محيط، بويژه محيط اجتماعي، اعتقاد نداشت. او معتقد بود بزرگسالان كاملاً اجتماعي شده، بيش از حد به عقايد ديگران وابسته اند. آنها فراموش كرده اند كه چگونه با چشمهاي خود ببينند و با ذهن خود فكر كنند و تنها آنچه را كه جامعه از آنها انتظار دارد ميبينند و درباره آن فكر ميكنند. بنابراين به جاي آنكه براي آموزش شيوه هاي «درست» فكر كردن به كودكان شتاب كنيم، بايد به آنها فرصت دهيم تا قابليتهاي خود را به كمال برسانند، و راه و روش خويش را فرابگيرند. باورهاي روسو، بويژه اعتقاد او به طبيعت، در برابر تأثيرات اجتماعي، جنبش رمانتيك را در تاريخ انديشه پايه گذاري كرد. در عين حال، باور او در مورد زمينه طبيعي براي رشد سالم، سنت رشدگرايي را در روانشناسي بوجود آورد. روسو به پدر سنت رشد گرايي شهرت دارد. روسو معتقد بود رشد كودك، طي چهار مرحله اصلي به پيش مي رود:
مرحله يك: نوباوگي (infancy)(تولد تا حدود 2سالگي): نوباوگان جهان را مستقيماً از طريق حواسشان تجربه ميكنند. آنها از انديشه ها يا منطق هيچ نمي دانند بلكه تنها لذت و درد را تجربه مي كنند. در اين زمان كودكان زبان را نيز فرا مي گيرند.
مرحله دوم: (childhood)از( 2سالگي تا 12سالگي): اين مرحله زماني شروع مي شود كه كودكان استقلال جديدي را بدست مي آورند. آنها اكنون مي توانند راه بروند، حرف بزنند، خودشان غذا بخورند و به اطراف بدوند. اين تواناييها را نيز خودشان بدست مي آورند. در اين مرحله، كودكان صاحب نوعي استدلال مي شوند. اين استدلال شهودي است كه مستقيماً به حركات و حواس بدني وابسته است. مثلاً وقتي پسر بچه اي با چوب زمين را مي كند، دانشي شهودي از كاربرد اهرم را به نمايش مي گذارد. با وجود اين، در اين مرحله تفكر هنوز كاملاً تجسمي و حسي است.
مرحله ي سوم: اواخر كودكي (از حدود 12سالگي تا 15سالگي): اين مرحله، دورهاي انتقالي بين كودكي و نوجواني است. در خلال اين دوره كودك، قدرت تجسمي قابل توجهي پيدا ميكند و ميتواند كارهاي بزرگسالان را انجام دهد. در سه سال نخست اين دوره، كودكان بنا به طبيعت خود پيش اجتماعي (presocial)هستند. يعني اصولاً به آنچه براي خود آنان لازم و مفيد است، توجه مي كنند و به روابط اجتماعي، علاقه اندكي دارند.
مرحله چهارم: نوجواني: در مرحله چهارم كه با بلوغ آغاز مي شود. كودك آشكارا به موجودي اجتماعي تبديل مي شود. روسو معتقد بود كه بلوغ در سن 15سالگي يعني اندكي ديرتر از آنچه امروز اتفاق مي افتد، آغاز ميگردد.
در اين زمان، نوجوان، تولد ديگري را تجربه ميكند، وضعيت جسمي او تغيير مي يابد و تغييرات احساسي از درون آغاز مي شود. نوجواني با رشد شناختي نيز همراه است. نوجوان اكنون مي تواند به مفاهيم انتزاعي بپردازد و به موضوعات نظري در علوم و اخلاقيات علاقمند شود. فرايند رشد از نظر روسو ناپيوسته است، وي به مفهوم رسش اعتقاد داشت.
نظريه مونتسوري
ماريا مونتسوري اعتقاد داشت اين تصور كه ما مي توانيم كودكان خود را به هر نحو كه بخواهيم بار بياوريم، اشتباه است، زيرا كودكان تحت تأثير نيروهاي وابسته به رسش نيز چيزهايي ياد مي گيرند. او همچون روسو بر اين باور بود كه كودكان كاملاً متفاوت از بزرگسالان فكر مي كنند و ياد مي گيرند. يكي از مؤلفه هاي مركزي نظريه مونتسوري،مفهوم دوره حساس اوست. دوره هاي حساس، شبيه دوره هاي بحراني و مهم است. اين دوره ها، زمانهاي برنامه ريزي شده ژنتيكي مشخصي هستند كه در خلال آنها كودك، بويژه مشتاق و آماده يادگيري و تسلط يافتن در تكاليف معيني است. مثلاً براي يادگيري زبان، دوره هايي حساس وجود دارد. در خلال اين دوره ها «اگر كودك در زماني كه طبيعت براي او طرح ريزي كرده است، از لذت بردن از اين تجربه ها منع شود، حساسيت خاصي كه او را بدان سو مي كشد زايل مي شود و اين امر، اثر نامطلوبي بر رشد او بر جاي مي گذارد»
كودكان در دوره هاي حساس، بوسيله تكانهاي دروني، در جهت تسلط يابي مستقلانه بر برخي تجربه هاي معين، حركت مي كنند. هدف تعليم و تربيت، توجه به اين فرايند و ياري كردن آن است.
مونتسوري از تلاشهايي كه در جهت تقويت خيالپردازي كودكان از طريق داستانهاي خيالي، حكايات و ساير داستانهاي عجيب و غريب انجام مي شد، انتقاد مي كرد. از نظر او خيالپردازي محصول ذهني است كه رابطه اش را با واقعيت از دست داده است.
جبهه گيري مونتسوري در مقابل خيالپردازي، ظاهراً با يكي از اصول اساسي وي مبني بر اينكه بايد پيرو تمايلات طبيعي كودكان باشيم، در تضاد است. او قبول كرده بود كه كودكان گرايش طبيعي به خيالبافي دارند. ولي وظيفه ما اين است كه به كودك كمك كنيم تا بر اين تمايلات فايق آيد. مونتسوري كاربرد تخيل خلاق و سازنده را، نظير آنچه كه بوسيله هنرمندان انجام مي شود، تأكيد مي كرد. اما معتقد بود كه خلاقيت هنرمند، همواره به واقعيت وابسته است.
مونتسوري ممكن است برخي از مؤلفه هاي سالهاي كودكي از قبيل بازي كردن، نقاشي، و داستانهاي خيالي را ناديده گرفته يا ارزش اندكي براي آنها قايل شده باشد، ولي با وجود چشم پوشي او از برخي موارد، اين بي توجهي او در مقايسه با سهم و اثرش در تعليم و تربيت، بسيار ناچيز است. مونتسوري بسيار بيش از هر كس ديگري نشان داد كه فلسفه ي رشد ژان ژاك روسو، گزل و ديگران، چگونه ميتواند به عمل درآيد. او نشان داد كه چگونه تمايلات خودبخودي كودكان را بايد دنبال كرد و موادي آموزشي فراهم آورد كه به آنان، فرصت يادگيري مستقل و توأم با شور و اشتياق را بدهد.